پایان حکایت من شنیدن دارد من عاشق او بودم او عاشق او.........
خدایا همیشه ته دیگ خوشمزه است
این دم آخری ماه رمضان
یه کم ته دیگ سفره رو به ما بده!!!
زیر آوار آخرین حرفت جا مانده ام
لعــــــــنتی
نمی دانی * خداحافظت * چند ریشتر بود !!!
پیر مرد بعد چند بار کربلا رفتن
چند بار حاجی شدن
چند بار سوریه رفتن
فقط یه آرزو داشت:
یه نماز تو قدس بخونیم............
جانماز من شاهد قلب شکسته من است
باور نمیکنی
از خیسی اش بعد هر نماز بپرس
شاید به یاد بیاورى کجا مرا جا گذاشتى….
من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام ،
صداى کلاغها را نمى شنوى؟
دارند برایم فاتحه مى خوانند…!!
جایزه ای برای من
برای من که در انتخاب اشتباه دوست
فوق تخصص گرفته ام!!!!!