دفتر خاطراتم
برای من شده مثل چراغ جادو
تا به رویش دست میکشم
((تو)) با تمام ابهتت
روبروی خیالم ظاهر می شوی
دفتر خاطراتم
برای من شده مثل چراغ جادو
تا به رویش دست میکشم
((تو)) با تمام ابهتت
روبروی خیالم ظاهر می شوی
پایان حکایت ما
عجب شنیدن دارد
من عاشق تو شدم
تو عاشق او....................
دیوار بین ما
راحت
میشکند
فقط یک ضربه محکم می خواهد
که تو خوب بلدی
یکی مثل همان که به قلبم زدی و شکست.....
گفتی
قایم باشک بازی کنیم
من چشم گذاشتم
ولی سالهاست
پیدایت نکرده ام......
فکر می کرد
من با اعتقاداتم
خودم را زندانی کرده ام
بنده خدا نمی دانست
زندان کدام طرف میله هاست!
دلیل رفتنت را
حالا خوب می فهمم
حجم معرفت تو
آنقدر کم بود
که توان
ذخیره محبتهای مرا
نداشت
قلب من
برای تو چه بود؟
مثل برگ های زرد پاییزی
زیر پایت گذاشتی
و از صدای
خرد شدنش
لذت می بردی.....